جدول جو
جدول جو

معنی آهن کتی - جستجوی لغت در جدول جو

آهن کتی
از توابع دهستان پایین خیابان لیتکو در بخش مرکزی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آهن کوبی
تصویر آهن کوبی
شغل و عمل آهن کوب، کوبیدن تسمه ها یا ورقه های آهنی بر روی شیروانی یا اتاق اتوبوس یا جای دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهن کش
تصویر آهن کش
آهن ربا، جسمی که آهن و بعضی فلزات را به سوی خود جذب کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهن دلی
تصویر آهن دلی
سخت دلی یا شکیبایی و مقاومت، برای مثال گفتم آهن دلی کنم چندی / ندهم دل به هیچ دلبندی (سعدی۲ - ۵۶۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهن کجی
تصویر دهن کجی
کج کردن دهان، کنایه از مخالفت با کسی، کنایه از خلاف میل کسی رفتار کردن از روی لجبازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهن کار
تصویر آهن کار
پیشه وری که آلات و ادوات آهنی می سازد، آهنگر، آهن کوب
فرهنگ فارسی عمید
کسی که پیشه اش نصب کردن و کوبیدن ورقه های فلزی به شیروانی یا جای دیگر است
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
آنکه حرفۀ او پیوستن آهن شیروانی است
لغت نامه دهخدا
(هََ کَ / کِ)
سنگ آهن ربا. حجر مغناطیس. مغنطیس. مغنیاطیس:
که کهشان همه سنگ آهن کش است
دزی تنگ و ره در میان ناخوش است.
اسدی.
تو گفتی تنش کوه آهن کش است
همان اسبش از باد و از آتش است.
اسدی.
دل اعدای او سنگ است لیکن سنگ آهن کش
ازآن، پیکان او هرگز نجوید جز دل اعدا.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
آن آدمی:
بشیر آن کسی را که بودی نیاز
بدان خواسته دست بردی فراز.
فردوسی.
ترا آفرین از فریدون گرد
بزرگ آن کسی کو نداردش خرد.
فردوسی.
بزرگ آن کسی کو بگفتار راست
زبان را بیاراست و کژّی نخواست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ کَ)
لوچه پیچک. عملی که کودکان کنند استهزاء کسی را با کج کردن دهان و بعض پاره های روی. ادا. شکلک. عمل والوچانیدن کسی را. دهان و خطهای روی را بر کسی کج کردن به نشانۀ اینکه تو بدین صورت و شکلی. (یادداشت مؤلف).
- دهن کجی کردن به کسی، خود را به طور استهزا شبیه او نمودن. شبیه او ساختن. شکلک او را در آوردن. (یادداشت مؤلف).
- ، عکس العمل مخالف نشان دادن کسی را، به رغم میل و خواست کسانی یا کسی رفتار کردن
لغت نامه دهخدا
(رُ)
کنایه از اسب سرشخ پرزور باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ دِ)
قسوت. قساوت، شکیبائی بیش از حد:
گفتم آهن دلی کنم چندی
ندهم دل بهیچ دلبندی
وآنکه را دیده بر دهان تو رفت
هرگزش گوش نشنود پندی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
سوهان
لغت نامه دهخدا
(هََ کُ)
سندان
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ)
که تن از آهن دارد:
خزروان بدو گفت کاین یک تن است
نه آهن تن است و نه آهرمن است.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هََ نِ تَ)
آهن جوهردار. آهن سبز
لغت نامه دهخدا
عمل و شغل کسی که در گاراژها برای محکم تر شدن اسکلت اتومبیلها محل اتصال اجزای اسکلت را با تسمه های آهن مجددا می پیوندد
فرهنگ لغت هوشیار
عملی که کودکان کنند، استهزاء، کسی را با کج کردن دهان و ادا شکلک، و غیره مسخره کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن خای
تصویر آهن خای
آنکه آهن بدندان نرم کند، اسب سر شخ پر زور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن دلی
تصویر آهن دلی
کیفیت و حالت آهن دل قساوت، شکیبایی بیش از حد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن سای
تصویر آهن سای
سوهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن کش
تصویر آهن کش
آهن ربا حجرمغناطیس، کسی که در گاراژها عمل آهن کشی را انجام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن تن
تصویر آهن تن
آنکه تن آهنین دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن کرسی
تصویر آهن کرسی
سندان
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که شغلش نصب کردن و کوبیدن ورقه های فلزی یه شیروانی باشد کسی که شغلش نصب کردن وکوبیدن ورقه های فلزی به شیروانی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن کوبی
تصویر آهن کوبی
عمل آهن کوب، پیشه آهن کوب، دکان آهن کوب
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای بستن روسری که آن را به جای بستن در زیرچانه در پس سر.، پس گردنی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع واقع در منطقه ی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی